سفارش تبلیغ
صبا ویژن




























جوان امروزی

 

 

برگهای خیالم ،   پاییزی نو رقم میزنند

 

انگار تنهایی ام را بس نیست

 

باز زانوی غم گرفته ام و

 

بغض هایم سربه شیون نهاده    ....

 

هوای دلم ابریست     و بارانش چه دهشتناک

 

رنجیده ام از خودم ، از فریادهای بی صدایم

 

از صدایی که می بایست ، بعد دیرزمانی هم صدا وهم کلامم میشد

 

گله از که دارم، هیچ    ....

 

سخن از بی مهری راندم و هیچ نکرد

 

بازدوری و باز بی همدمی    .......

 

نفسی میگذرد و به عمری که ،عجب میگذرد

 

ساقی وجام می و مطرب و میخانه نخواهم ....هیچ

 

من نوازنده ی عشقم ،که جز این لایق نیست

 

پای در سیطره ی عاشقی و عشق نهادم زین تر

 

تا که جان داده ام و جان زین جورو جفا هیچ ندید

 

مسلخ عشق همان ،غنچه ی نشکوفته ی لبخندی بود

 

که به لب نقش زدم ، زود شکست

 

وهوایی که به اندیشه تو، رهی دیوانگیش پی دارد

 

آ ه، از هجرو جفا خسته به میخانه درم

 

لیک تا یک نفسم ،عشق تو در سرم دارم

 


نوشته شده در چهارشنبه 91/8/24ساعت 3:54 عصر توسط گل نفیس نظرات ( ) |


Design By : Pichak